ای ادمها

ای ادمها که در ساحل نشسته شاد وخندانید.یک نفر در اب دارد میسپارد جان ی.یک نفر دارد که دست وپای دایم میزند. روی این دریای تند و تیره وسنگین که میدانید. ان زمان که مست هستید از خیال دست یازیدن به دشمن. ان زمان که پیش خود بیهوده پندارید. که گرفتستید دست ناتوانی را. ناتوانی های بهتر را پدید ارید. ان زمان که تنگ میبندید .بر کمرهاتان کمربند. در چه هنگامی بگویم. یک نفر در اب دارد میسپارد جان



دخترک خنده کنان گفت که چیست.راز این حتقه زر.راز این حلقه که انگشت مرا. این چنین تنگ گرفتست به بر. راز این حلقه که در دیدن او .این همه تابش ورخشندگی است.مرد حیران شد وگفت.حلقه خوشبختیست.حلقه زندگیست. همه گفتند مبارک باشد.دخترک گفت دریغا که مرا .باز در معنی ان شک باشد.

ادامه مطلب ...